اسدالله علم در خاطرات خود مینویسد:
«یک شنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۴۸: … راجع به کارهای مختلف عرایضی کردم؛ ازجمله چند وساطت برای چند بیچاره کردم. نسبت به یکی دل شاهنشاه سوخت. با تلفن از نخستوزیر جریان را سؤال فرمودند. او چیزی بر علیه گفت و نظر شاه را تغییر داد؛ بهطوریکه وساطت من تأثیر نکرد. باری، قدری فکر کردم که حکومتِ فردی واقعاً شدید است و منطقی نیست. درست است که این شاه، عادل و مرد خداست، ولی یک گزارش غلط نظر او را تغییر میدهد».
«یکشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۵۱... عرض کردم برخورد ما با مردم طوری است، مثل اینکه ما قشون غالب هستیم، یعنی دستگاه هیئت حاکمه، و مردم، مردمِ یک کشورِ مغلوب. شاهنشاه خیلی به دقت گوش دادند و والاحضرت اشرف هم تصدیق کردند».