اسدالله علم در خاطرات خود مینویسد:
«شنبه ۱۶ آذر ۱۳۵۳: عرض کردم در قضیۀ فرودگاه حقیقت این است که از اولین ساعت سانحه شهردار خودش را رساند و بیش از همه کار کرد. فرمودند: بچه خونگرم و کاری است. نمیدانی چه قدر دولت میخواست او را عوض کند. من اجازه ندادم. این معنی ندارد که هرکس هر گُهی دلش بخواهد، بخورد! عرض کردم به نظر میرسد نیکپی، شهردار، مرد درستی هم باشد. فرمودند: خودش مرد بسیار درستی هم هست. چیزی که هست، دستگاه شهرداری خیلی فاسد است و گویا هیچ کاری بدون واسطه نمیگذرد. شهردار هنوز نتوانسته در این زمینه کاری بکند».