«به واسطهی یک روسری یا چادر نماز در محلّهها، حتّی از خانه به خانهی همسایه، طوری در فشار پاسبان و مأمورین شهربانی واقع بوده و هنوز هستیم که خدا شاهد است از فحّاشی و کتک زدن و لگد زدن، هیچ مضایقه نکرده و نمیکنند. […] تا به حال، چند زن حامله یا مریضه به واسطهی تظلّمات و صدماتی که از طرف پاسبان به آنها رسیده، جان سپردند؛ چهقدر از ترس و حرص فلج شدند و چهقدر مال ما را، روسری یا چادر نماز، به غارت بردند. […] خدا میداند اگر یک نفر از ماها با روسری یا چادر نماز به دست یک پاسبان میافتاد، مثل اسرای شام با ما رفتار میکردند. بهترین رفتار آنها با ماها، همان چکمه، لگد بر دل و پهلوی ما بود و اگر به پول گرفتن قانع نمیشدند یا پولی نداشتیم به آنها بدهیم، ما را به شهربانی و کمیسری میبردند، اذیّت ما بیشتر و مخارج ما زیادتر […].» متن بالا، بخشی از نامهی دادخواهی عدّهای از زنان یزد به مجلس شورای ملّی در زمان رضا پهلوی است؛ [۱] همان رضا پهلویای که قانون کشف حجاب را گذاشت و در روز اعلان عمومی آن، ترتیبی داد که ملکه و دخترانش، بیحجاب از مهمانان پذیرایی کنند. قبلترش هم آنان را به صورت بیحجاب به حرم حضرت معصومه فرستاده بود که باعث اعتراض واعظ حرم و شیخ محمد بافقی شده بود.[۲]او حتّی نسبت به ناموس خودش غیرت نداشت؛ چه رسد به ناموس ایرانی!