اسدالله علم درخاطرات خودمینویسد:
«یکشنبه ۴ اسفند ۱۳۵۳:
ترتیب سفر پاکستان و الجزایر و ملتزمین رکاب. عرض کردم باید در الجزایر هیئت مطلعی مرکب از وزیر اقتصاد، رئیس بانک مرکزی، دکتر فلاح، وزیر کشور (مسئول اوپک) و یک عده کارشناس همراه باشند. فرمودند: این خرها فایده دارند؟ عرض کردم خر و هرچه باشند، لازم است باشند. فرمودند بسیار خوب، بگو باشند».(صفحه۶۷)
«چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۵۱:
… مدتی مرا نگه داشتند. بیچاره اقبال، رئیس هیئتمدیرۀ شرکت نفت و مدیر عامل، منتظر مانده بود... بیشتر مدت اتفاقاً به مذاکرات مربوط به نفت گذشت. به این معنی که به من اوامری دادند که با مدیر عامل شرکتهای عامل در خصوص ]اضافه برداشت[ و همچنین ساختن تصفیهخانۀ بزرگی در بوشهر صحبت کنم. همان وقت فکر کردم بیچاره اقبال که در اتاق مجاور منتظر است، چهکاره است؟»(صفحه۶۸)
«چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۵۲:
دستوراتی فرمودند که به وزارت خارجه بگویم. فرمودند به وزارت خارجه گفتهام که هیچ مقامی غیر از خود من حق ندارد در کارهای وزارت خارجه مداخله کند؛ حتی گفتهام برادر هویدا که نمایندۀ ما در سازمان ملل است، حق ندارد به نخستوزیر گزارش دهد؛ حتی تلفنی کند. او را توبیخ کردم که چرا به برادرت گزارشهای وزارت خارجه را میدهی؟».(صفحه۶۸)
«جمعه ۱۰ آبان ۱۳۵۳:
در مذاکرات شاه، کیسینجر و سفیر آمریکا، هلمز، رئیس سابق سیا، شرفیاب بودند. دلم به حال [عباس خلعتبری]، وزیر خارجۀ بدبخت، خیلی سوخت. معنی عدم شرفیایی او یا هر کس دیگر از دولت این است که شاهنشاه به اینها اعتقاد ندارد. یا للعجب از این معما!».(صفحه۶۸و۶۹)
«شنبه ۱۹ آبان ۱۳۵۲:
نخستوزیر هم در رکاب بود. جای تعجب است که نخستوزیر ابداً در جریان این امور نیست؛ ازجمله اینکه من امر شاهنشاه را ابلاغ کرده بودم که وزیر دارایی باید برای بردن پیام همایونی پیش ملک فیصل برود و وقتی نخستوزیر امروز صبح وزیر دارایی (آموزگار) را در فرودگاه دید، از او پرسید که شما برای چه به فرودگاه آمدهاید؟ و او گفت بر حسب امر همایونی و دستور وزیر دربار و خودم نمیدانم برای چه؟ باری بگذرم از اینکه نخستوزیر چقدر ناراحت بود و حق هم داشت… الملک عقیم است و خدا و شاه باید یکی باشد. هرچه اعضا و زیردستان هم پستتر و مخذول، همان بهتر است».(صفحه۶۹)
«چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۵۳:
این است ترتیبی که دولت حتی با طبقۀ Elite [زبده] عمل میکند. آن وقت میخواهند این مردم خودشان را در کار ما شریک و سهیم بدانند و به کشور و به کارشان علاقهمند باشند. این تازه طرز عمل با طبقۀ ممتاز است (یعنی ممتاز از لحاظ دانش)، وای به حال مردم… با مردم بهصورت دولت غالب با مردم کشور مغلوب عمل میکنند. راستی عجیب است. در مجلس هم هر وزیری حاضر میشود، فقط تکیهکلامش این است که به عرض رسیده و تصویب شده است. دیگر شما غلط زیادی نکنید. تازه این را به اعضای حزب اکثریت میگویند. تکلیف اقلیت که معلوم است. با این صورت میخواهند حس احترام به کشور و علاقه به سرنوشت خود را در مردم به وجود آورند. یا للعجب!».(صفحه ۷۰)