جان فوران، استاد جامعهشناسی در دانشگاه سانتا باربارا کالیفرنیا، در کتاب «مقاومت شکننده: تاریخ تحولات اجتماعی ایران از سال ۱۵۰۰ میلادی تا انقلاب» مینویسد:
[درمجموع باید گفت] سطح زندگی دهقانان ایرانی رضایتبخش نبود. به اعتقاد بسیاری از ناظران در اواخر سلطنت رضاشاه این وضع بدتر شد؛ البته در مواردی هم که سطح زندگی رضایتبخش مینمود، این امر بر اثر کار دشوار و طاقتفرسا حاصل میشد. رژیم غذایی در یک خانوادۀ معمولی دهقانی به شرح زیر بود:
«صبحانه: نان و چای؛ ناهار: نان و ماست؛ شام: نان و ماست و چای». آنطور که کِدی[۱] نتیجه میگیرد، «دهقان غالباً گرسنگی میکشید». سازمان ملل متحد در دهۀ ۱۹۵۰م [دهۀ ۱۳۳۰ شمسی] برآوردی در این زمینه به عمل آورد و متوجه شد در ایران هر بزرگسال روزانه کمتر از ۱۸۰۰ کالری دریافت میکند که از تمامی مناطق فقیرنشین خاورمیانه کمتر و پایینتر بود. شرایط بهداشتی نیز بسیار نامطبوع و نامطلوب بود. در اواخر دهۀ ۱۹۴۰م [دهۀ ۱۳۲۰ شمسی] بهموجب یک بررسی معلوم شد «نرخ مرگومیر کودکان ۵۰ درصد و امید به زندگی در روستا ۲۷ سال است. اغلب مردم با بیماری دستبهگریباناند و اغلب روستاها فاقد امکانات بهداشتیاند». با این وضع، مریضشدن یک گرفتاری عمده و جدی بود. در این دوره کمتر روستاییای از نعمت مدرسه برخوردار بود و نمیشد بچهها را بهراحتی از فعالیتهای کشاورزی و کارهای خانه جدا کرد [و به مدرسه فرستاد]. درمجموع مالکان نیز در روند بهبودبخشیدن به وضعیت تحصیلی، مسکن یا وضعیت بهداشتی دهقانان کاری انجام ندادند یا اگر دادند، بسیار ناچیز بود.[۲]