یکی از نزدیکان سردار شهید محمد بروجردی میگفت:
روزهای شروع فعالیت محمّد بود که یک روز او را دیدم. آمد مغازه؛ درحالیکه پیراهن سفیدش خونی بود. علت را پرسیدم. گفت: «داشتم با موتور از خیابان نظامآباد رد میشدم که یکی را دیدم بهدنبال یک دختر راه افتاده و مزاحم او شده است و قصد آزارش را دارد. خونم بهجوش آمد. آن لکههای خونی که میبینی، نتیجهٔ درگیری با اوست».[۱]