او حتّی وقتی در تبعید بود، خودش را جلوی دشمن ذلیل نکرد. وقتی در تبعیدگاه ترکیه بود، هر غذایی که برایش میآورند، میخورد و از خوراک مورد نیاز خودش حرفی نمیزد؛ حتّی اگر به مریضیاش منجر میشد. [۱] وقتی در تبعیدگاه نجف بود، قرآنی را که صدّام حسین در سال ۱۳۵۲ برای همهی مراجع و علما میفرستاد، نپذیرفت. [۲] او وقتی در تبعید نجف به سر میبرد، آیتالله سید محسن حکیم، یکی از علمای بزرگ مبارز علیه رژیم بعث عراق، درگذشت. آیتالله خمینی برای آن مرحوم، مجلس تعزیت برگزار کرد. افراد حکومتی عراق برای اینکه در نزد شیعیان اعتبار کسب کنند، به آن مجلس رفتند؛ اما آیتالله خمینی که برای استقبال و احترام مهمانان، دم در نشسته بود، برای استاندار، فرماندار، فرماندهی لشکر، شهردار و رئیس شهربانی از جایش تکان نخورد؛ آنقدر که استاندار ناگزیر شد خم شود و به آیتالله خمینی دست بدهد. اطرافیان هم به پیروی از آیتالله خمینی جلوی آن افراد بلند نشدند و آنها در نهایت تحقیر، وسط جمعیّت جایی برای خود پیدا کردند و نشستند. در همین حین، شیخ ساده و ناشناسی وارد مجلس شد. آیتالله خمینی تمامقد جلوی او بلند شد. همهی مهمانان، بیاعتنایی آیتالله خمینی نسبت به رجال حکومتی را فهمیدند.[۳]
آیتالله خمینی وقتی در تبعیدگاه پاریس بود، شاپور بختیار خواست با او ملاقات کند؛ اما او گفت: «ابداً با شاپور بختیار تا وقتی که عنوان نخستوزیری را دارد، ملاقات نمیکنم.»[۴]