افسر زندان به تمسخر گفت: «آشیخ! ریشت را زدند!» او هم خندید و گفت: «بله! الحمدالله، مدّتها بود چانهام را ندیده بودم که دیدم!»[۱]
وقتی در زندان ساواک اسیر بود، ریش او را تراشیده بودند تا برای تحقیر، به صورتش سـیلی بزننـد؛ اما او روحیّهاش را به هیچوجه از دست نداده بود و لباس زندان را به شکل عمّامه، به سـرش میبست و در زندان رفتوآمد میکرد![۲]
آیتالله خامنهای در مقابل دشمنان، مقتدرانه و با عزّت برخورد میکند؛ مثلاً در یکی از مجامع بینالمللی، در حضور بیش از صد هیأت نمایندگی و رؤسای دولتها، سخنرانی پرشوری علیه آمریکا و شوروی کرد. یکی از سران کشورها که جوانی انقلابی بود، پیش او آمد و گفت: «همهی حرفهای شما درست است؛ ولی به خودتان نگاه نکنید که از آمریکا نمیترسید. همهی اینهایی که در اینجا نشستهاند، از آمریکا میترسند! من هم از آمریکا میترسم!» [۳]
آیتالله خامنهای بعد از رحلت آیتالله خمینی که دولتهای مستکبر میگفتند حکم اعدام سلمان رشدی باید لغو شود؛ وگرنه سفیرانمان را از ایران فرا میخوانیم، گفت: «سفیران فراخوانده شده راهی جز بازگشت ندارند!» حکم سلمان رشدی لغو نشد، اما سفیرانی که رفته بودند، یکی یکی به ایران برگشتند. [۴]
آیتالله خامنهای در سفر به لیبی، وقتی به خیمهی معمر قذافی، دیکتاتور آن کشور رفت، در ورودی آن که کوتاه بود، سرش را خم نکرد؛ بلکه به پشت وارد شد تا در مقابل قذّافی سر خم نکرده باشد. [۵]