یک روز، یکی از مقامات، از قاهره به ایران برگشت و دربارهی رأفت پادشاه مصر و ملاطفت او با مردم، پیش رضا پهلوی صحبت کرد. چیزی نگذشت که رضا پهلوی هم به تقلید از پادشاه مصر، پیرمردی را از بین مردم معمولی، در راه سعدآباد به اتومبیل خود سوار کرد تا به مقصد برساند.
وقتی پیرمرد خواست پیاده شود، رضا پهلوی صد تومان به او انعام داد. پیرمرد هم گفت: «صد تومان را نمیخواهم. امر بفرمایید پسر مرا که کمک من است، از خدمت نظام معاف کنند.»[۱] رضا پهلوی هم گفته بود: «این صد تومان را ببر به آن فلانفلانشدهها [رشوه] بده! پسرت را معاف میکنند.» رضا پهلوی با فساد شدیدی که در حکومتش وجود داشت، مبارزه نمیکرد؛ چرا که خودش هم فاسد بود و ثروتش را از راه رشوهگیری، خریدهایی به ثمن بخس و تصاحب املاک با زور و مصادره به دست آورده بود.[۲]