اسدالله علم درخاطرات خود مینویسد:
«چهارشنبه ۲ مرداد ۱۳۵۶[۱]:
[۱]: … غلام نمیخواهد خاطر مبارک را در ایام تعطیل و استراحت ملول سازد؛ اما در تنهایی و استراحت اینجا تمام قلب و روحم در درگاه شاهنشاه محبوب معظم من است و در عالم غلامی و خدمتگزاری فکر میکند اگر پارهای مسائل را به عرض خاکپای مبارک نرساند، نهتنها گرفتار سهو و غفلت، بلکه دچار خیانت شده است. بعضی از این مسائل در عامه و همۀ طبقات اثر نمیگذارد با طبقۀ محدودی را در بر میگیرد و خطر آنی ندارد؛ ولی مسئلۀ برق مابهالابتلای [مبتلابه] عموم است؛ بهطوریکه کلفت منزل غلام در بیمارستان بود که به علت سرطان، انژکسیون مادۀ رنگی بزند که عکس غدههای سرطانی را بگیرند و برق، قطع شده و او را به هفتۀ دیگر حواله دادهاند؛ بنابراین عموم مردم، چه در خانه چه در بیمارستان، چه در آسانسور و چه در ترافیک و حتی نانواخانهها و در همه حال، گرفتار آناند و غلام واقعاً بیم آن دارد که اگر این کار به زمستان بکشد، بالاخره خدای نکرده عواقب ناراحتکننده داشته باشد؛ چون از قدیم گفتهاند سرما را نمیشود به نزاکت خورد و شکم گرسنه هم نمیتواند ایمان داشته باشد».(صفحه۶۰)
«جمعه ۵ دی ۱۳۴۸:
صبح به تنهایی سواری رفتم. هوا مثل بهشت بود؛ ولی افسوس که تنها بودم. ساعت هشت وقتی به فرحآباد میرفتم، اتفاق مضحکی افتاد. دو کامیون به هم خورده بودند و جاده بهکلی مسدود شده بود. راه جلو و عقب نبود. ناچار متوقف شدم و مطالعۀ عجیبی در طبقات جامعه کردم. اوّلاً جادۀ فرعی که به خیابان اصلی میخورد و یک کامیون از آنجا وارد خیابان اصلی شده و تصادف کرده بود، چون هرگز به نظر شاهنشاه نمیرسد، خاکی و بههمریخته بود و اثری از آسفالت در آن نبود. مردم پیاده میگذشتند؛ ولی برای اتومبیلهایی که معطل شده بودند، چون صبح زود بود، خبری از متخصص و اتومبیل پلیس نبود. فقط یک جناب آجدان با بیقیدی سیگاری دود میکرد و قُمپزی در کرده بود که مردِ مهمِ محله است!.
حاجیآقاها و خانمهای چادربهسر معلوم بود از حمام صبح جمعه برمیگردند و تکالیف شب جمعه را انجام دادهاند. همه تروتمیز و شستهرفته بودند. چند تا دختربچۀ کوچولوی چادربهسر با پسربچه ها هم که معلوم بود از طبقات غیراعیان هستند، وگرنه صبح زود بیدار نبودند و چادر به سر نداشتند، اطراف دیگ لبوفروش چانه میزدند. چند تا تولهسگ و چند تا بچۀ کثیف هم توی زبالههای کنار خیابان خاکی وول میزدند. از عن تلکتوئلها[۲] هم که تلکتوئل آن رفته و قسمت اول آن باقی مانده، ابداً در این ساعت سرمای زمستان اثری نبود. حتی از بچههای دبیرستانی که معمولاً کنار خیابان تظاهر به درسخواندن میکنند، خبری نبود. سربازهای وظیفه هم با شلوارهای گشادِ بیریخت و کفشهای خارج اندازه، کاسکتها و سرهای تراشیده، تکتک در عبور بودند و میرفتند که از تعطیل روز جمعه استفاده کنند. از این منظره بسیار متأثر شدم. با آنکه مضحک و خندهدار بود، ولی هنوز نشاندهندۀ یک اجتماع عقبماندۀ غیرمتعادل بود».(صفحه۵۳)
«از جمعه ۱۱ تیر تا یکشنبه ۲۰ تیر ۱۳۵۵:
… ولی از حق نباید گذشت که [شوروی] سرویسهای اولیه را به مردم رساندهاند؛ مثل سوادآموزی، حملونقل، تا حدی مسکن، آب و برق و این بود که باز سفر را بر من تلخ کرد؛ زیرا به فکر اینکه در مرز تمدن بزرگ، پایتخت کشور ما هنوز خاموشی یرق داشته و هیچ سرویس صحیحی، نه آب نه برق، حتی در پایتخت نتوانیم به مردم بدهیم، واقعاً ننگ است. واقعاً ننگ است».(صفحه۶۰)
«یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۵۳:
با علیاحضرت شهبانو صحبت شد. فرمودند: با این همه پیشرفتها مردم قدر نمیدانند؛ چون بعضی مسائل مابهالاحتیاج مردم، مثل گوشت، نان، برق، قند و شکر و وضع ادارات و غیره و غیره، مرتب نیست. من چون عقیده به این امر دارم، تصدیق کردم. شاهنشاه خوششان نیامد. هرچه رشته بودم، پنبه شد. ولی چه کنم؟ خلاف عقیدۀ باطنی خودم نمیتوانم حرف بزنم».
(صفحه۵۹)
«دوشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۵۳:
عرض کردم دو سه روز است که در شهر نان نیست و اگر هست، گران است و جای تعجب است که در سیلو یک میلیون تُن گندم داریم و نان در شهر نیست. فرمودند: دکانهای آزاد (بدون سهمیۀ دولتی) را بستهاند. عرض کردم غلط است. چرا بستهاند؟ باید گندم به همه بدهند. این بستنها و بازکردنها روی هیچ حسابی نیست. یک ماه پیش شکر نبود؛ با آنکه انبارها پر از شکر بود. نهایت بیلیاقتی در ادارۀ این گونه امور به چشم میخورد. بعد عرض کردم تازه نان زیاد بشود و گندم توزیع بکنند، چون حالا دولت گندم را تُنی هزار تومان میخرد، قیمت را هم گران کردهاند، درصورتیکه نان جای آن دارد که [یارانه] subside بگیرد و گرانشدن آن یکدفعه به میزان یک ثلث قیمت، هیچ مصلحت نیست؛ بلکه خطرناک است و استدعای غلام آن است که واقعاً به این مسئله دقت شود. دیشب دو نفر سرباز به منزل من تلفن کردهاند که برای خانوادۀ خود نان به دست نیاوردهایم. این هم میشود حرف که در یک همچو عصر درخشانی نان گیر سرباز نیاید؟ پس وای به حال مردم!… ».
(صفحه۵۸)
«شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۵۳:
عرض دیگر این بود که در جلسۀ خانههای فرهنگ روستایی معلوم شد که روستاهای ایران فقط چهار درصد برق و یک درصد آب آشامیدنی مطمئن دارند و این بهکلی مغایر نظرات شاهنشاه است. ما دو هزار خانۀ فرهنگ روستایی داریم و فقط در ۱۳۶ خانه برق هست. فرمودند: میدانم. عرض کردم پس چرا اقدامی نمیفرمایید؟ فرمودند: آخر باید شبکۀ برق به تمام ایران برسد. عرض کردم در بعضی جاها هم که رسیده برای انشعاب هر ده، وزارت آب و برق سی هزار تومان حق انشعاب مطالبه میکند. این کار که مضحک است؛ آن هم با این همه پول و مقدورات؛ بهعلاوه سه ریال کیلووات مطالبه میکنند. فرمودند: کار آسانی است و انجام میشود. نگرانی ندارد».(صفحه۵۸)
«پنجشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۵۳:
ظهر برای نیم ساعتی جلسۀ هیئت امنای خانههای فرهنگ روستایی را داشتم و جای بسی تأسف من شد که وقتی جویا شدم در دهات چقدر برق و آب آشامیدنی داریم، معلوم شد یک درصد دهات ایران آب آشامیدنی تمیز دارند؛ البته چون در ایران قنات و چاه هست، اشکال زیاد در این زمینه نیست؛ ولی چهار درصد دهات ایران برق دارند. خیلی عجیب است و جای تأسف. قطعاً شنبه به شاه عرض میکنم که با این پیشرفتهای کشور این ارقام غیرقابل قبول میباشند».(صفحه۵۷)
«دوشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۵۳:
… راجع به قیمت شکر عرض کردم که نبودن جنس در بازار باعث گله و شکایت مردم است. باز هم چیزی نفرمودند. خیلی مایه تعجب است. بعد هم عرض کردم قیمت چغندر باید بالا برود؛ وگرنه وقتی قیمت پنبه به ۲۱ تومان رسیده، کسی چغندر کشت نمیکند. تصدیق فرمودند».(صفحه۵۷)
«پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۵۲:
… فرمودند: دیگر چه کاری داریم؟ عرض کردم گوشت و خواربار خیلی گران شده [است]. قیمت گوشت ران از دوازده تومان کیلویی به شانزده تومان معامله میشود؛ آن هم ظرف دو روز. گوشت مخلوط از ده تومان به چهارده تومان؛ [آن] هم وسیله گوشتفروشیهای وزارت کشاورزی. شاهنشاه خیلی عصبانی شدند. فرمودند: وقتی گوشت نیست، چه باید کرد؟ عرض کردم چرا نباید باشد؟».(صفحه۵۷)
«یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۵۲:
سر شام رفتم. موضوع کمبود و گرانی قند و گرانی سایر اجناس مطرح بود. شاهنشاه فرمودند: باید مردم صرفهجویی کنند».(صفحه۵۷)
«سهشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۵۲:
صبح با وزیر اقتصاد ملاقات داشتم. مدتی درمورد گرانی و بیسروسامانی کارهای دولت صحبت کرد. خوب آقای من خودتان که دولت هستید و وقت گرانبهای کشور را به این صورت تلف میکنید! یک ساعتی صحبت کردیم. خودش آدم باهوشی است (هوشنگ انصاری). دوست من هم هست. در خصوص گرانی اجناس در دنیا به این نتیجه رسیدیم که متزلزلبودن وضع پول بینالمللی که همۀ ارزها مواج شده و بدی وضع زراعتی چین و شوروی و فشار آمریکا بر ژاپن و آلمان برای بالابردن قیمت ین و مارک و عکسالعمل متقابل ژاپن برای تهیه [ذخیره] stock pile باعث این گرانی و بدبختی بینالمللی شده و درست هم هست؛ لکن در ایران این مسائل نیست. به نان و گوشت که [کمکهزینه] subside میدهیم، چرا قیمت را بالا میبرند؟ جز آنکه رئیس اصناف دزدی میکند و خدا میداند با چه اشخاصی دستاندرکار است».(صفحه۵۶و۵۷)
«جمعه ۲۶ مرداد ۱۳۵۲:
… از اخبار داخلی باید همان ترقی اجناس را، بهخصوص ترقی قیمت شکر که در دست دولت است، نام ببریم. یا للعجب که نیکسون و هیت و پمپیدو و تمام مسئولین دولتهای جهان همّ و غم خود را مبارزه با آنفلاسیون(تورم) گذاشتهاند و دولت ما نرخ اجناس را به شورای اصناف سپرده و خود را برکنار داشته است و این شورا چه میکند؟ همان کاری که گربه با دنبه بکند، اگر به او سپرده شود! قندی که باید کیلویی ۲۲ ریال فروخته شود، به پنجاه ریال در بازار سیاه گیر میآید و [قیمت] سایر اجناس نیز به همین نسبت بالا رفته است. دولت بالاخره معاملۀ ششصد هزار تُن گندم را با آمریکا کردند. قبل از محصول میگفتند بیش از دویست هزار تُن کسر نداریم. حالا میبینند ششصد هزار تُن هم کم است. باید یک میلیون تُن خرید. قیمت گندم از آن تاریخ تا حالا صددرصد بالا رفته و ملت ایران هفتاد میلیون دلار غرامت این ندانمکاری را میدهد. باری، زیاد ننویسم. در این گیرودار جشن ۲۸ مرداد برپا میکنیم و همین مردم را به سان و رژه میبریم یا از شاهنشاه استقبال یک میلیون نفری میکنیم. برای چه؟ من وضع را قابل انفجار میبینم و بسیار نگرانم».(صفحه۵۵و۵۶)
«جمعه ۵ مرداد ۱۳۵۲:
امروز در راه فرودگاه باز اخبار لوس و تلگرافات پشتیبانی مردم را از امر نفت گوش میکردم. وای که چه کار بزرگی را با این حرکات احمقانه چقدر خراب میکنند. اوقاتم تلخ شد. رادیو را بستم. رانندۀ من پسر باهوشی است. فهمید من عصبانی شدم. گفت «فلانی، البته کار مهمی انجام شده است؛ ولی ملت درست سر درنمیآورد؛ به اضافه که قند و شکر و روغن نباتی و گوشت که مابهالاحتیاج مردم است، پیدا نمیشود. سیمان هم که برای ساختمان یافت نمیشود. من بعد از مدتها دوندگی موفق شدم از شهرداری جواز ساختمان بگیرم؛ آن هم به زور تو و میخواستم در تابستان چند اتاقی برای خودم بسازم، تازه سیمان نیست». خیلی حرف عجیب عبرتانگیزی گفت. پشت من لرزید. خدا لعنت کند این هویدا را. مثل اینکه واقعاً مأموریت خرابکاری دارد و کک هم او را نمیگزد».(صفحه۵۵)
«شنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۵۱:
بحث طولانی بین شاهنشاه و شهبانو درمورد عدم رضایت مردم درگرفت. شنیدنی بود. من مداخله کردم و بدیهی است که طرف شاه را گرفتم. چون شهبانو تحت تأثیر احساسات قرار میگیرند. درست است که این حرفها به جای خود خوب است و واقعاً یک عامل تعدیلکننده میباشد، اما نه این که بگویند هرچه میکنیم، بد است و هیچ کاری نمیکنیم و طرف روزنامههای بدخواه خارجی را بگیرند. اگر این طور باشد، پس باید بمیریم. عرض کردم البته از معایب بَری نیستیم؛ ولی اینقدر هم که میفرمایید، معایب نداریم. اگر این همه از معایب خیر، از خردهگیری بداندیشها بترسیم، در هیچ کاری موفق نمیشویم و دست به سیاه و سفید نمیتوانیم بزنیم. این چه [عقدهای] complexe است که علیاحضرت را گرفته است؟ قدری در خوردن شراب بوردوی اعلا زیادهروی کرده بودم، با جرئت حرفهای خودم را زدم».(صفحه۵۴)
«سه شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۴۷:
… [موضوع] گرانشدن قیمت آب را عرض کردم. فرمودند: آخر “مملکت تا کی میتواند دائماً سرویس مفت و مجانی به مردم بدهد؟ آخر باید کار بکنیم [تا کشور] توسعه پیدا کند و [برای توسعه] پول لازم است”. عرض کردم “به هر حال هفتاد درصد قیمت آب را بالابردن صحیح نیست. مثل بالابردن قیمت نفت در زمان مرحوم یا غیرمرحوم، منصور میشود که بالاخره به قیمت جان او تمام شد”. شاهنشاه به عرایض من توجه نفرمودند و من ناراحت شدم. مجدداً فردا این مطلب را عنوان خواهم کرد. تا کی میشود به مردم بیاعتنا بود؟».(صفحه۵۱)
«پنجشنبه ۷ فروردین ۱۳۴۸:
… عرض کردم مقررات [صادرات و] واردات نوید زندگی سخت و گرانی به مردم میدهد. راهها خراب است، گوشت نیست یا کمیاب است، آب را گران کردند، خیابانها کنده شده است. اینها به مردم صدمه میزند و قابل توجیه نیست».(صفحه۵۱و۵۲)
«جمعه ۱ تا چهارشنبه ۶ اسفند ۱۳۴۸:
این چند روز در ژنو گذشت. اینجا هم طبیب من به مرخصی رفته بود؛ ولی کاری داشتم که ماندم… اتفاق دیگری در تهران افتاد که خیلی باعث ناراحتی شد. آن اینکه به عذر اضافهکردن خطوط کمربندی اتوبوسرانی یکدفعه ترتیب کار را طوری دادند که کرایۀ اتوبوس سه برابر ترقی کرد. تمام مردم ناراحت شدند و درنتیجه دانشگاهها اعتصاب کردند و دانشجویان به بلوا پرداختند و شروع به شکستن در و پنجرۀ اتوبوسها نمودند. کار داشت بالا میگرفت؛ زیرا همۀ مردم طرفدار دانشجویان بودند؛ تا اینکه شاهنشاه امر دادند نرخ بهصورت اولیه برگشت. اول که بلوا شروع شد، گویا به پیشنهاد دولت شاهنشاه فرموده بودند به بلوا که نمیشود تسلیم شد. باید سرکوبی شود! من اتفاقاً آن شب در لوزان… بودم. با تهران صحبت کردم؛ بعد با سنت موریتز صحبت کردم و سرهنگ وزیری هم به من گفت غائله را امر دادند قوای انتظامی خاموش کنند. من فوری تلفنی به شاه عرض کردم. عرض کردم آن وقت که غائله را با زور خاموش کردیم (من نخستوزیر بودم و غائلۀ پانزدهم خرداد به اِغوای بختیار و آخوندها و کمونیستها پیش آمده بود، بر علیه اصلاحات شاهنشاه)، یک عده را برای منافع بزرگ ملی پایمال میکردیم و همۀ مردم طرفدار عمل ما بودند و حالا قضیه برعکس است. امر فرمایید قطعاً این تصمیم دولت لغو شود. قبول فرمودند».
(صفحه۵۲)
«شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۴۷:
… بعضی مطالب را عرض کردم که باعث ناراحتی خاطر همایونی شد؛ از آن جمله عرض کردم مردم از اینکه قیمت آب را یکدفعه دوبرابر کردهاند، ناراحت هستند، خیابانها خراب است، در گمرکات دزدی و سوءاستفاده زیاد شده، اعتبارات را به علل اقتصادی در شب عید محدود کردهاند، عدهای در حال ورشکستگی هستند و به دانشگاهها پول نمیرسد. خیلی شاهنشاه ناراحت شدند».(صفحه۵۱)
«چهارشنبه ۲ مرداد ۱۳۵۶: … به سرِ مبارک شاهنشاه بزرگم قسم میخورم که وقتی تلویزیون فرانسه را که غلام از بیکاری نگاه میکرد، درمورد انرژی و برق خودشان صحبت میکردند که در ۱۹۷۸-۱۹۸۰ دچار بیبرقی خواهند شد یا نه و بهعنوانمثال، یک کشور نفتخیز را که به علت عدم برنامهریزی و عدم تشکیلات دچار بیبرقی شده و چهل درصد صنعت آن لطمه خورده است، ایران را مثال میآوردند، غلام میخواست تلویزیون را خورد کند. حالا این هیچ. نشنیده میگیریم. در زمستان عواقب نامطلوب به دنبال این ندانمکاری است. شاهنشاها، حالا که غلام عرایض خود را کرده، از خاکپای همایونی اجازه میخواهد یک مطلب دیگر را هم عرض کند که اجرای این کار به دست این بدبختها یا متعمدین یا غفلتکاران نمیشود و باز وقت کشور و شاهنشاه مرا تلف میکنند. این کار یک برنامه و تیم حسابی، ولی البته کوچکِ موقتی، میخواهد تا کار را به سامان برساند».(صفحه۵۰)